سرزمین دوستی
سرزمین دوستی

سرزمین دوستی

Cartoon Land

قسمت چهارم سرزمین جادوگری

برووو  ادامه
 صبح شده بودو من از خواب بیدار شدم : من خمیازه کشیدمو : دیروز چه روز خوبی بود البته وسطاش بد شد

دایسفیل در زد

من : بفرما تو

دایسفیل اومد تو : سابرینا چی میگی برای خودت اخه بیا بریم جادوگری کنیم .

من : همین الان

دایسفیل : همین الان الان

من : همین الان الان الان

دایسفیل : نه فردا ، بیا بریم دیگه .

و دستمو گرفت و منو تندی برد از اتاق بیرون و گفت : زود باش خودتو اماده کن که کلییییییی خوش بگذرونیم

من : خوش گذرونی من همون خواب بود باید میزاشتی بخوابم

دایسفیل تا این حرفمو شنید منو محکم گرفت و : سااااااابریییناااااا برو حاضضضضررر شوووو

من : باشه دایسفیل باشه باشه و تندی رفتم تا حاضر شم

من رفتم و حاضر شدم و اومدم پیش دایسفیل و دایسفیل : این حاضر شدنت چقد طول کشید

من : اما......اما.....اما دایسفیل من تا...........

وسط حرفم دایسفیل : اما اما اما چیه زود بیا بریم . و دستمو گرفت و رفتیم تو حیاط مدرسه

من یک دفعه سایمون رو دیدم و به دایسفیل گفتم : مادرم اینجا چیکار میکنه ، نکنه اتفاقی افتاده ؟

دایسفیل نگاهمو دید و متوجه شد که ترسیدم و تندی منو تو کلاس برد تا اگه اتفاقی افتاده من نبینمو نترسم

من هی از دایسقیل سوال میپرسیدم و دایسفیل جواب میداد دایسفیل که دید من ترسیدم بهم گفت : تو اخه از کجا میدونی که

چه اتفاقی افتاده ؟ کی میدونه ؟ شاید چیزه خوبی باشه

من : راست میگی

بعدش تندی دستمو گرفت و برد تو حیاط مدرسه

من : خب دوباره اومدیم سر جای اول .

دایسفیل : درسته

من : چییی درسته

دایسفیل : همونی که میخواستم

من : تو چی میخواستی ؟

دایسفیل : تو همون زمان

من : چییییییب شده ؟؟؟؟؟

دایسفیل تندی منو هل داد  اون ورو منو دایسفیل رو زمین افتادیم و به طناب بزرگ رو زمین افتاد

من : این .....این چی بود دیگه

دایسفیل : این همون کار سانتس که اذیت میکنه

سانتس : درسته کاره منه .

من به سانتس نگاه میکردم و خییلییی هم ناراحت بودم

دایسفیل : سانتس، چرا این قد دوست داری سابرینا ی بدبخت و اذیت کنی ؟ اون تورو اذیت نمیکنه و تو اذیتش میکنی

سانتس : خب دوست دارم اذیتش کنم . تو چیکار داری

دایسفیل کم کم خیلی داشت ناراحت میشد . کم کم داشت دستشو به سمت چوبش میبرد که من جلوشو گرفتمو : دایسفیل ولش

کن بیا بریم

دایسفیل : سابرینا ، تو میگی من ولش کنم

من : ارههه اررهه ولش کن

سانتس : تو خودتم که به حرف سابرینا جونت گوش نمیدی . و بعد خندید

دایسفیل سرشو پایین انداخت و حرفی هم نزد

من من فهمیدم که حتما کارم بد بوده پس با چوب جادوی خودم سانتس و بلند کزدمو پرتش کردم تو اتاقش و درو بستم

و تندی خواستم برم که دایسفیل : سابرینا ، بیا اینجا

من تا خواستم یه کلمه بگم بهم گفت : گفتم بیا اینجا

من : او.....اومدم

دایسفیل : چرا جلومو گرفتی و نذاشتی من تبدیلش کنم به یه چیزی که نتونه کارای بد انجام بده

و بعد سرشو بلند کردو نگام کرد

من : تو اگه اونو با چوب جادو تبدیل به چیزی میکردی اون بد تر میکرد و تازه تو از اونم بد تر می شدی .

دایسفیل : راست میگی ، درسته

در همون موقع ایتک پیداش شد : سااابرینا ، دایسفیل ، چیی شده نمیاین برای ناهار

دایسفیل : من نمیخوام عزیزم تو و سابرینا برین

ایتک : باشه

و دستمو گرفت و منو برد تو اتاق غذا خوری

همین شکل که منو برد تو اتاق غذا خوری و رو صندلی نشستم بهم گفت : سابرینا ، چی شده ، باز چه اتفاقی افتاده دوباره دعوا

شده ؟

من : خب اره یکم شده بود

ایتک : سر چی؟

من : خب سانتس......

ایتک جلوی دهنمو گرفت و : هیچ اسم سانتس و نبر که ازش خوشم نمیاد

من : خب باشه اون دختر دوباره میخواست بلا سرم بیاره که دایسفیل اومدو باهاش بخث مردو میخواست با چب جادو  سانتس

و...........

ایتک وسط حرفم : گگگفففتم اسسسم سسانتسووو نام نبببرررر

من : باشه باشه حواسم نبود

ایتک : ادداااااامه بده

من : خب بعدش که دایسفیل می خواست چوب جادو شو برداره من جلوشو گرفتم و  همون دختره که تو ازش بدت میاد براش

خندید و دایسفیل ناراحت شد و الان دیگه نمیخواد غذا بخوره

ایتک : همیییییین ، نگران نباش الان میارمش که بیادو غذا بخوره ، دختره ی موذی و تند قهر کن الان میارمش

من : صب. کن نرو بزار راحت باشه ایییتک ، اییییییییتک کجااا رفتی صبر کن

تو همون موقع دایسفیل داشت میوم تو اتاق غذا خوری که وسط راه من دایسفیل و دیدمو موندم

دایسفیل : سابرینا تو راست میگفتی ببخشید که ناراخت شدم ، حالا داری کجا میری با این عجله

من : راستش ماجرا رو برای ایتک توضیح دادم اونم داره میاد دنبالت تا تو رو برای ناهار حاضر کنه

دایسفیل از کار ایتک خندش گرفت بود

و منم تندی رفتم دنبال ایتک

من : اییییییییییییتتتتتتتتکککککککک بببمووووووننننننننننن

شب شدو ویوار اومدو گفت : بچه ها زووود برین بخوابین که دیر نشه

ما هم رفتیم خوابیدیم

البته من تو تختم بودم که دایسفیل از تختش پا شدو اومد بهم گفت : ببینم تونستی ایتک و پیدا کنی؟

من : میخوام وقتی همه خوابیدن دنبالش برم

دایسفیل : بزار کمکت کنم

من تا خواستم بگم ممنونم نمیخواد یک دفعه ایتک از تختش برون پرید و همه ترسید نو جیغ کشیدن

ویوار درو باز کردو : دخخخخترااااااا

ما : هییچیییییییی نشششدههههه

و ویوار رفت

بچه ها همه به ایتک گفتن : دختر مگه تو ویوونه ای اخه

ایتک : نه نیستم

و هممون خندیدیم خوابیدیم

این قسمتم تموم شد

حالا برای اینکه من بازم بنویسم ۵ نظر بدین


نظرات 5 + ارسال نظر
Pani شنبه 30 اردیبهشت 1396 ساعت 19:25

وااای خیلی باحال بود

ممنونممرسی از نظر دلگرم کنندت

فلاترجین اونت شنبه 22 اسفند 1394 ساعت 19:29 http://www.LOVEPONY4EVER.MIHANBLOG.COM

معرکه بوددددددددددددددددددددددددددددددددددد

ممنونم عزیزم

S...H...R چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 19:43 http://maloosak.69.mu

چ عنوان قشنگی داره وبتون آخه من سحررر هستم،
وبتون 20 به منم سر بزنید کلبه خرابه ما رو مزین کنید...
9651

خوش اومدی سحر خانم
وبتون رو اشتباه دادینا

ماندانا غلامی چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 17:40

ادامس رو بزار

باشه

ماندانا غلامی چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 17:24

عالی بود

ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد