سرزمین دوستی
سرزمین دوستی

سرزمین دوستی

Cartoon Land

قسمت پنجم سرزمین جادوگری

ادامه برو  
من تازه از خواب بیدار شده بودم . 

من : دوباره شروع شد ، یه روز دیگه ، یه بدبختی دیگه

بعد از تختم پا شدم و خودمو اماده کردم و رفتم بیرون

وقتی رفتم بیرون دایسفیل و ویوار و دیدم که داشتن حرف میزدن

من بعد از حرف های ویوار اروم پیش دایسفیل رفتم و ازش پرسیدم که چه اتفاقی افتاد و ویوار بهش چی گفت

دایسفیل : سابرینا من دیگه نمیتونم اینجا بمونم ، سانتس نمیدونم چه دروغی گفته که ویوار از دستم عصبی شده و ازم میخواد

تا به دنیای روباتا برم و یک روباتی که بسیار تو کاراش عالیه رو برای ویوار بیارم.

من : اخه مگه چی شده که این حرف و زد ، چرا روبات؟

دایسفیل : نمیدونم ، حتما میخواد اونو جای من بیاره و من و از جادوگری دور کنه .

من : نه ویوار همچنین کاری نمیکنه مگر اینکه یکی جادوش کرده باشه .

دایسفیل : تو میدونی داری چی میگی . مطمئنی؟؟

من : من وقتی به چیزی مطمئنم حرف میزنم الکی که نمیگم ، گفتم شاید سانتس با کارای موذیش ویوار و جادو کرده.

دایسفیل : نمیدونم ، شاید کرده ، شایدم نکرده

ایتک : سلام دایسفیل ، سلام سابرینا ، زودی بیاین کمک که سانتس یکی از دخترا رو گرفته !!

من : واااای نه چه گیری کردیم . و تندی من و دایسفیل به دنبال سانتس رفتیم تا به اون دختر کمک کنیم .

دایسفیل سانتس و دید و دوید و جلوشو گرفت و : چیکار داری میکنی سانتس ، با ما بدی چرا این دختر و اذیت میکنی؟؟

سانتس : خب چون از گروهتون بدم میاد.

من : شایدم خوشت میاد ما رو اذیت میکنی و به فکر دیگران نیستی ، فقط مراقب کارات باش که ......... و یک دفعه ویوار و معلم

اون گروه به نام اوماری اومدن و اوماری  گفت : چی شده باز بحثتون شده؟

من به چشای معلمون نگاه کردم ، چشاش قرمز شده بود .

من رو به اوماری کردم و : سانتس خیلی ما رو اذیت میکنه ، الان داشت هم کلاسیمون و ............... ویوار گفت : حرف نزن سابرینا
  • فقط تو و دایسفیل از جلوی چشام دور شین.

    من و دایسفیلم از پیش معلممون دور شدیم .

شب شد و من از پایین اتاق صدا شنیدم و اروم رفتم تا ببینم چیه؟ دیدم دوباره ویوار با دایسفیل داره حرف میزنه

پس دوباره رفتم تو اتاقم و منتظر موندم تا دایسفیل بیاد.

دایسفیل اومد و : میدونم میخوای ازم بپرسی چی وگفت ، گفت که باید برم و یه روبات باهوش و بیارم و همراه با یک دختری که

مادرش ملکه و پدرش شاه باشه رو بیارم .

و بعد هیچی نگفت و منم ازش سوالی نکردم .

دایسفیل کیفش و برداشت و : سابرینا یادم رفت بهت بگم ، و گفت اون روباتی که میخوای بیاری باید پدر و مادرش قاتل باشن

و شبت بخیر سابرینا خوب بخوابی

من : تو هم همچنین

وقتی دایسفیل رفت از اتاق بیرون رفت ، رفتم به جایی که سانتس اون دختر رو گرفت بود ، دیدم هنوزم اون دختره اونجاست

، رفتم و ازش پرسیدم : سلام ، تو اسمت چیه؟ سانتس اذیتت کرد ؟ شکنجت که نکرد ؟ جواب بده .

_ سلام اسمم نوواست و از دیدنت خوشحالم ، نه اذیتم نکرد ، نه شکنجم نکرد.

من : بیا ببرمت تو اتاق که خستگی در کنی . و بردمش تو اتاق و مواظبش بودم .

نووا کم کم خوابید و منم رفتم تو تختم و خوابیدم.

نظرات 3 + ارسال نظر
Pani شنبه 30 اردیبهشت 1396 ساعت 19:29

عاااللللیییییی بووووود

تنکس

فلاترجین اونت یکشنبه 1 فروردین 1395 ساعت 22:54

عالییییییییی بوددددددددددددددددددددددددددددددددددددد.منتظر ادامه هستم.منتظر ادامه هستم.منتظر ادامه هستمممممممممم

باااشه

♥♥miss Liya♥♥ یکشنبه 1 فروردین 1395 ساعت 21:32 http://SchoolLiya.mihanblog.com

عیدت مبرک باشه عزیزم!!سال خوبی رو برات آرزومندم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد