من : دوباره شروع شد ، یه روز دیگه ، یه بدبختی دیگه
بعد از تختم پا شدم و خودمو اماده کردم و رفتم بیرون
وقتی رفتم بیرون دایسفیل و ویوار و دیدم که داشتن حرف میزدن
من بعد از حرف های ویوار اروم پیش دایسفیل رفتم و ازش پرسیدم که چه اتفاقی افتاد و ویوار بهش چی گفت
دایسفیل : سابرینا من دیگه نمیتونم اینجا بمونم ، سانتس نمیدونم چه دروغی گفته که ویوار از دستم عصبی شده و ازم میخواد
تا به دنیای روباتا برم و یک روباتی که بسیار تو کاراش عالیه رو برای ویوار بیارم.
من : اخه مگه چی شده که این حرف و زد ، چرا روبات؟
دایسفیل : نمیدونم ، حتما میخواد اونو جای من بیاره و من و از جادوگری دور کنه .
من : نه ویوار همچنین کاری نمیکنه مگر اینکه یکی جادوش کرده باشه .
دایسفیل : تو میدونی داری چی میگی .
مطمئنی؟؟
من : من وقتی به چیزی مطمئنم حرف میزنم الکی که نمیگم ، گفتم شاید سانتس با کارای موذیش ویوار و جادو کرده.
دایسفیل : نمیدونم ، شاید کرده ، شایدم نکرده
ایتک : سلام دایسفیل ، سلام سابرینا ، زودی بیاین کمک که سانتس یکی از دخترا رو گرفته !!
من : واااای نه چه گیری کردیم . و تندی من و دایسفیل به دنبال سانتس رفتیم تا به اون دختر کمک کنیم .
دایسفیل سانتس و دید و دوید و جلوشو گرفت و : چیکار داری میکنی سانتس ، با ما بدی چرا این دختر و اذیت میکنی؟؟
سانتس : خب چون از گروهتون بدم میاد.
من : شایدم خوشت میاد ما رو اذیت میکنی و به فکر دیگران نیستی ، فقط مراقب کارات باش که ......... و یک دفعه ویوار و معلم
اون گروه به نام اوماری اومدن و اوماری گفت : چی شده باز بحثتون شده؟
من به چشای معلمون نگاه کردم ، چشاش قرمز شده بود .
من رو به اوماری کردم و : سانتس خیلی ما رو اذیت میکنه ، الان داشت هم کلاسیمون و ............... ویوار گفت : حرف نزن سابرینا
عاااللللیییییی بووووود
تنکس
عالییییییییی بوددددددددددددددددددددددددددددددددددددد.منتظر ادامه هستم.منتظر ادامه هستم.منتظر ادامه هستمممممممممم
باااشه
عیدت مبرک باشه عزیزم!!سال خوبی رو برات آرزومندم