قسمت ۱۷ سرزمین جادوگری و مسابقه ی بزرگ

 

 استلا هی به سمت امیلی وسیله پرت میکرد و امیلی خیلی سریع این ور و اون ور میرفت و هیچ چیزی بهش نمیخورد 

امیلی با جادوش به دست استلا صدمه زد و دستش ناجور درد گرفت 

امیلی : اخیییی دستت درد گرفت؟

استلا : هییییی 

از اون ور نایتمر اسنو تا صدایی ایجاد میکنه که بقیه اصیب ببینن استلا رو سر نایتمر اسنو یه سنگ نه میلی گنده میندازه

نایتمر اسنو بی هوش میشه 

از اون ور اسنو اونت و جوبیس

اینو هی این ور و اون ور میرفت به کلوئی صدمه میزد 

اما این دفعه جوبیس بازم با جادوش نور ایجاد کرد که اسنو دیگه جایی رو ندید و وقتی نور رفت : هییییییی جوبیس

از اون ور روزیلا و استلا 

استلا هی به سمت روزیلا وسیله پرت میکرد و روزیلا هم چاقو پرت میکرد

روزیلا : نمیتونی از من ببری

استلا : خیلی خوب هم میتونم 

ماندانا با جادوش یه سنگ خیلییییی گنده رو به سمت انه لیز پرت کرد 

اما انه لیز فهمید و تندی جاخالی داد و با یکی از جادوهاش پای ماندانا رو گرفت و پرتش کرد اون ور

ماندانا : هییییییی 

انه لیز :  اخییییی ندیدمت 

سانتس و لیندا هم با هم میجنگیدن 

فلاترجین و امیلی هم باهم

فلاترجین هی تعغیر شکل میداد

امیلی زیرپایی زد و فلاترجین افتاد 

فلاترجین خواست با چوبش جادو کنه که امیلی چوبش و گرفت و فلاترجین هم سعی کرد جوبش و بکشه

امیلی : چوب و ولش کن نمیتونی برنده شی چوب و بده به من 

فلاترجین : جدی ؟ نه بابا 

امیلی : هیییی

دایمند و ماندانا متوجه ی چیزی میشن

ماندانا : اون دیگه چیه؟

دایمند : نمیدونم

ماندانا میره و  ویولت و میاره ، ویولت با دیدن اون چیز شکه میشه

همون موقع صدای وحشت ناکی میاد ...

میدونم کمه ولی خب من هیچ ایده ای نداشتم چون شما هی گفتین ادامه نوشتم

ولی خواهشن یکم صبر کنین تا ایده ای پیدا کنم