چرا نگاه میکنی؟
یعنی واقعا نمیدونی کجا بری ؟
خب پس اگه میدونی برو ادامه لطفا
اژدها هنوز نباخته بود
من به دایسفیل میگم : دایسفیل باید یه کاری بکنیم ، گروه ستاره ی آتشین که سپرا و بقیه توشن خیلی قدرت هاشون
زیاده ، باید یه فکری کنیم این شکلی اونا میبرن
دایسفیل : نگران نباش با وجود امیلی ، وایلت ، رینبو دایمند ، فلاترجین و ماندانا ، و همچنین نووا و ایتک و تلما ، مطمئنم
ما میبرین
من : درسته
بعدش هم گروهیام و جمع کردم پیش خودم و : خب دخترای گل شما قدرت های زیادی دارین و تو جادوگری عالی هستین
ما باید تا جایی که میتونیم قوی باشیم و بتونم گروه های دیگه رو شکست بدیم ، تازه همه ی جادوگرا تو مسابقه دارن
به دیگران اسیب میرسونن و با اژدها میجنگن ، شما هم همین کا رو کنین
همه ی هم گروهیام : باشههههههههه
بعدش همه به اژدها حمله کردن
دایمند تندی رفت بالای بلند ترین کوه ، یه سنگ گنده هم برداشت تا اونو به سر اژدها بزنه
اما همین که میخواست پرتش کنه اسنواوت میاد و دایمند و هل میده پایین ، دایمند محکم میخوره به زمین
اژدها هم با دیدن دایمند به طرفش حمله میکنه
دایمند : جیغغغغغغغغغغ حالا چیکار کنم ؟
همون موقع ماندانا سریع میاد و با جادوش یه سنگ گنده رو میزنه به سر اژدها
اژدها محکم بیوفته و بی هوش میشه
برای چند دقیقه همه جا سکوت شد
وایلت و امیلی جکسون میرم پیش اژدها تا ببینن مرده یا نه
وایلت : فکر کنم داره میمیره یا شایدم مرده
ایتک : اخیییییی بدبخت اژدها
سپرا : بدبخت اژدها ؟!
ایتک : خب به نظر من بدبخت بود
سپرا : من که این شکلی فکر نمیکنم
ایتک : ولی من فکر میکنم
سپرا : ای بابا
دایسفیل : به بابا ها چیکار داری اخه؟
هوا کم کم تاریک شد
لایرا : از این بهتر نمیشه
نایتمر اسنو : حالا چیکار کنیم؟
انه لیز : ای بابا بازم شما ها شروع کردین ، خب هوا تاریک شده دنیا که به اخر نرسیده
روزیلا : خسته شدم
وایلت صدای پا احساس میکنه و با جاروش میره تو اسمون ، همون موفع چندین تا اژدها میبینه
وایلت به ما خبر میده
اما دیگه شب بود و ما نمیتونستیم جایی رو ببینم ، برای همون سریع فرار میکنیم و میریم تو یه جنگل تاریک
خیلی ها که تپ گروه جادوی آتشین بودن با هم دعوا میکردن
سانتس میاد پیشم و میگه : تورو خدا نگاهشون کن ممکنه تو مسابقه خودشونو بکشن با این دعوا هاشون
بعد بلند به اونا میگه : مراقب باشین اینجا با خودتون اسیب نزنین هنوز کلی مرحله دارین بعد اروم میخنده
سپرا : تو یکی ساکت
سانتس : ما که ساکتیم شما حرف میزنین و دعوا میگیرین
سپرا : خب که چی؟
فلاترجین : خیلی سخت نیست فقط سانتس میگه که مراقب خودتون باشین تا خودتونو نکشین دیه خب حق با سانتسه
دیگه ممکنه وقتی رسیدیم شما ...
دایمند حرف فلاترجین کامل میکنه : مرده باشین
بعدش هر دوتا میخندن
روزیلا و اریلا : اصلا خنده نداره
همون شکل که میگفتیم و میخندیدیم به یه قلعه ی ترسناک رسیدیم
بعدش هممون میریم توش ...
میدونم کمه اخه بازم باید ایده بگیریم
ولی فعلا تو نظر و بده تا ادامه بیاد
برای ادامه ۱۰ نظر
راستی برین اون خانواده رو هم پر کنین دیگه ، اگه پرش کنین شخصیت اصلی میشین و همیشه تو داستانم میاین
عالی عاالی محشررررر
تنکس
یعنى بکشنم ولى تو خونواده تو نباشم
خب نباش کسی زورت نکرده
از خدامه تو خونواده ی سابرینا نباشی
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی:قلب
مرسییییییی
عاااالیه
تو عالی میبینیش
زندگی یعنی :بخند هرچند که غمگینی.ببخش هرچند که مسکینی.فراموش کن هرچند که دلگیری.اینگونه بودن زیباست هرچند که آسان نیست.
خیلی خیلی خیلی خوشحال میشم به سایت منم سر بزنین.
986518
چقد قشنگ
حتما میسرم دوستم
سلام
وبتو مطالعه کردم وب خوبی بود
اگه دوس داشتی به وب منم سر بزن
یا اینکه تبادل بزنیم
ممنون
Mahan
barobachebahal111.avablog.ir