سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
اینم قسمت اول فصل چهار!
ببخشید دیر شد و امیدوارم خوشتون بیاد
چند ماهی از مسابقه بزرگشون گذشته بود و کلاس های جدیدشون شروع شده بود
سابرینا از خواب بیدار شد
اسکلت بغل در : صحبت بخیر سابی!
سابرینا: ممنون اقای لوکان!
بعد با جادو صورتش و تمیز میکنه و لباش جادوگریش و میپوشه! لباسش عوض شده بود و سبز و کلاه سیاه شده بود
سابرینا: خیلی خوشحالم ! امیدوارم امروز با دانش اموز های جدیدی اشنا بشم! البته فکر نکنم و....
لوکان: بهتره بی خیال بشی سابرینا معلومه که دانش اموز جدید به کلاستون اضافه....
سابرینا یه جادو میکنه که لوکان نتونه حرف بزنه
سابرینا : ممنون خودم میدونم
بعد شونش و برمیداره تا موهاش و شونه کنه
در باز شد گل اومد-_-
سلنا: سلاااااااام سابی
سابرینا سیخ شد: سلی نمیشه اروم بیای تو و اول در بزنی ؟ ترسیدم 0_____0
سلنا: معلومه که نمیشه
باربارا یه دفعه پیش سابرینا ظاهر شد : به به عجب لباسی!
سابرینا: جییییییغ تو از کجا پیدات شد؟ 0__________0
باربارا: خواستم بگم لباست خیلی قشنگه بهت میاد گلم!
سابرینا خجالت کشید : اها....ممنونم
جسیکا با عصبانیت: بیاید صبحونه بخورید دیگه باید ....
بعد دهنش با دیدن سابرینا باز موند
جسیکا: خیلی بهت میاد عزیزممممم
سابرینا: ممنون جسیکا
جسیکا: خواهش میکنم گلم......زود بیاید صبخونه بخورید که سرد شد
سلنا اروم: همین الان صبحونه رو درست کرد ها-_-
همه :
بعد رفتن پایین تا صبحونه بخورن
جسیکا: امروز صبخونه یه کیک زندس!
بعد صبحونه
سابرینا: گود بای
و تندی رفت پیش مدرسشون
سابرینا: سلام بچه ها
دوروتی و امی و نووا و تلما : سلاااام سابرینا! چه خوشگل شدی!
سابرینا: ممنون شما هم همینطور......سان برایت کجاس؟
دوروتی: اونجاس!قائم شده!
سابرینا: ممنون
بعد رفت پیشش: بیا بیرون سان کاریت نداریم چرا قائم شدی؟
سان: لباس جدیدم افتضاحه!
سابرینا : لطفا!
سان اومد بیرون : هیچی نگو افتضاحه خودمم میدونم
لباسش سرخابی و کلاه سرمه ای بود
همه: وااااااااااای چه قشنگ شدییییی!
سان: وای واقعا؟ من افتضاح شدم
بعد چشماش و بست : من این شکلی ابروم میره رنگ لباسم خیلی زشته
وقتی چشماش و باز کرد یه صورت عصبی رو جلوی چشماش دید
صورت مال دوروتی بود
دوروتی: یه بار دیگه این حرف و بزنی من میدونم و تو!
سان خندید: هی....باشه
همه لبخند زدن
ژولیت: سلاااااام دختر خانوم های گل!
همه: سلااااااام ژولیت خانوم
دوروتی: وای....ژو......ژولییییییت
بعد از شدت هیجان محکم ژولیت و بغل کرد: خیلی دوستون دارم ژولیت خانوم شرمنده هیچوقت بهتون نگفتم
ژولیت: ولم کن دوروتی خواهش میکنم
دوروتی: نه خانوم نمیشه
ژولیت: دوروتیییییی
یه دفعه بقیه هم ژولیت و بغل میکنن
ژولیت: اوووووه بس کنید لطفا
سان: تورو خدا تازه اولین روز ترم جدیدمونه بذار خوش باشیم
ژولیت اروم : ای ناقلا
همشون خندشون گرفت و خندیدن و تعادلشونو از دست دادن و با هم افتادن
همه : اخخخخخخخخخ
ژولیت : من حساب همتونو....
همه وسط حرفش : بذار شاد باشیم
ژولیت: اوووووه برید سر کلاستون زووووود
همه تند دویدن سمت کلاسشون و خندیدن
کلاسشون خیلی بزرگ و جالب تر شده بود و کلی جاهای دیدنی داشت
خلاصه زنگ تفریح مدرسه وقتی اومدن بیرون سابرینا به یه ادمی خورد و افتادن
-: شرمنده متاسفم
بعد دست سابرینا رو گرفت و بلندش کرد
-: من باروتی هستم
سابرینا: منم سابرینا هستم
-: اوه پس دوست خواهرم دوروتی هستید
سابرینا: بله شما برادرش هستید؟
باروتی: بله همینطوره! خیلی خوشگل تر از اون چیزی هستید که تصورتون میکردم
سابرینا: ممنون
باروتی: خب....من دیگه برم از اشنایی باهاتون خوشبختم
و تندی رفت
-: خخخخخخخخخ
سابرینا برگشت و پشت سرش و نگاه کرد! دوستاش بودن
دوستاش دور سابرینا جمع شدن : به بههههه
سابرینا: نخیر از این فکرا نکنید!
همه: باشه باشههههههه
سابرینا : هوووووف.....راستی دوروتی بهمون نگفتی برادر داری!
دوروتی : راستش......
سابرینا سر دوروتی رو اورد پایین و بقیه هم رفتن پایین
دوشک ( صدای خوردن جادو به دیوار )
سابرینا: اوه شروع شده....
برای ادامه نظر لطفا
گفتم یه اسم خنده دار بذارم
واقعا جالبه
عااالیییییی بووووووود
ممنون گلمممم اسمت چه باحاله
عالیههههههههههههههه ادامهههههههه
وای میسی