سرزمین دوستی
سرزمین دوستی

سرزمین دوستی

Cartoon Land

قسمت 27 سرزمین جادوگری و قسمت چهارم فصل چهار

ادامههههه

 

روز بعد

سان تند تند تو اتاق پیش دوستاش قدم میزد و ناراحت بود 

دوروتی و ریتا هم پیش هم نشسته بودن و به راه رفتن سان نگاه میکنه

امی و نووا هم نگران بودن

باروتی هم خیلی بی حال تو صندلی نشسته بود و به دیوار خیره شده بود

سان موند: اهههههه چرا این شکلی شد؟ یعنی هیچ راهی نیست؟یعنی دیگه نمیتونیم سابرینا رو ببینیم؟

نووا : به نظر همینطوره

سان : ولی باید یه راهی باشه

دوروتی : مثلا چه راهی؟

سان بازم شروع کرد قدم زدن تو اتاق : نمیدونم هیچی نمیدونم

باروتی : شاید بتونیم فلاترجین و راضی کنیم که بذاره سابرینا بیاد اینجا

تلما : ولی امروز معلممون میاد!

سان: خب بیاد! مهم نیست که! فلاترجین هم همینجا میمونه نمیتونه یه دانش اموزه خوب و ازمون دور کنه و بره

باروتی : الان میخوای چیکار کنی؟

سان : اهههههه من هیچی نمیدونم

ریتا و دوروتی بلند شدن : فکر کنم ما یه راه خوب داشته باشیم 

سان موند : خب بگید 

ریتا : خب........

_______________________________________________

سابرینا از خواب بیدار شد !.......تو یه خونه بود

سابرینا : هووووووف خوبه همش خواب بود

یکم به اطراف نگاه کرد

سابرینا : چی؟!..........اینجا که خونه من نیست! پس.....معلومه که خواب نبوده.....

چشمش به کولش  افتاد

سابرینا : وسایلم!

بعد رفت و در کولش  و باز کرد! هرچی که اورده بود همون شکل تمیز و مرتب سرجاش بود

سابرینا به لباس جادوگریش که تو کیفش بود نگاه کرد : هه.........مثلا باید هر روز این لباس و میپوشیدم و میرفتم کلاس......

بازم بغضش گرفت

-: تق تق

سابرینا به در نگاه کرد

یه دختر اومد تو اتاق : ام.......سلام! بالاخره بیدار شدی؟ خیلی منتظر موندم بیدار شی

سابرینا : ام....سلام!متاسفم....شما؟

-: اریانا هستم  بیرون بودم که صدای گریه شنیدم و دنبال صدا رفتم و به شما رسیدم! ولی وقتی رسیدم خوابیده بودید

سابرینا : اها.......

اریانا: تو کی هستی؟ چرا گریه میکردی؟

سابرینا : سابرینا هستم ! خب........داستانش مفصله......خب....

______________________________

سان : وای شما دوتا محشرید! این فوق العادسسسسسس

امی و نووا : خیلییییییییی عالیهههههههه

باروتی : فکرتون محشرههههههه

سان :  زود باشید بیاید از همین الان شروع کنیم

همه : باشهههههههه

بعد تندی چوب جادو و جاروشونو برداشتن و رفتن

باروتی : دوروتی تو میبینیش

دوروتی : بگو دیگه باروتی منتظرم

باروتی : دوروتیییییییی

دوروتی : خب نه

سان : یعنی کجا میتونه باشه

باروتی : باید تند تر بگردیم

سان : بچه ها با سرعت بیشتری میریم

بعد همه با سرعت زیاد شروع کردن گشتن

ریتا : جییییییییییییییییییییییییغ کنترل جارو از دستم خارج شدههههههههه

جارو هی اینور و اونور میرفت و ریتا رو از رو خودش انداخت پایین

ریتا : جیییییییییییییییییییییییییییییییییغ

یه دفعه دوتا دست و حس کرد که دستاش و گرفتن

بالا رو نگاه کرد

دوروتی : از این به بعد بیشتر مراقب باش نیوفتی

سان : میدونی اونقدر شیطونی جارو داشت تنبیه ات میکرد ! 

ریتا اخم کرد

دوروتی : جاروتو صدا کن بابا به جای اخم کردن

ریتا  با جادو نور انداخت و جارو اومد پیشش

سان : زود باشید بریم

بعد تند رفتن 

_____________________________

سابرینا : بعله دیگه.......

اریانا : وااااااااااااای خیلی بده!

سابرینا : اوهوم

اریانا : ناراحتی؟

سابرینا : خب خیلی

بعد رفت بیرون اریانا هم دنبالش رفت

سابرینا : دلم میخواست الان پیش دوستام بودم.........میتونم یه جادو کنم که ببینمشون ولی.......میترسم جادو کنم و......مدرسم اتیش بگیره

اریانا : میفهمم......اشکال نداره عادت میکنی

سابربنا : فکر نکنم اصلاااااااا نمیشه

اریانا : خب.....با من بیا

سابرینا هم باهاش رفت

اریانا : بچه هااااااا ببینید کی اینجاس

همه : 

اریانا اروم : سلام کن سابرینا

سابرینا : ام.......سلاااااااام من سابرینا هستم 

-: سلااااااااااام خوشبختیم

اریانا : اینا چندتا از کسایی هستن که اینجا زندگی میکنن خیلی باحالن مطمئنم ازشون خوشت میاد

سابرینا : اوه عجب منم ام.......امیدوارم....یعنی مطمئنم

_____________________________

سان : اونا اونجاس

همه سریع دور فلاترجین حلقه زدن

فلاترجین : چیه با من چیکار دارید ؟

باروتی : میشه سابرینا رو بیاری این دنیا؟

فلاترجین : نه

نووا : خیلی بدجنسی

فلاترجین : میدونم 

سان : گفتیم سابرینا رو برگردون

فلاترجین : چرا؟

دوروتی : چون دوستمونه زود باش

فلاترجین : اگه نیارم؟

همه چوب جادوشونو در اوردن 

سان : طلسمت میکنیم

فلاترجین : نمیتونید

دوروتی و ریتا یه جادو به فلاترجین زدن که دورش سبز شد

فلاترجین : ولم کنید بابا

بعد یه جادوی قوی تر زد و همه دوستای سابرینا یه سمتی پرت شدن

فلاترجین : با من نجنگید

باروتی عصبی شد یه جادو به فلاترجین زد که رو دست و صورت فلی زخم ایجاد میکرد

فلاترجین : اخخخخخخ نشونت میدم کی هستم

بعد چوبش و تند چرخوند جوری که یه نور سیاه و سبز ازش بیرون اومد و اونو سمت باروتی پرت کرد

باروتی محکم خورد زمین 

فلاترجین غیب شد

همه دویدن سمت باروتی 

دوروتی : باروتییییی باروتییییی میشنومی صدامووووو ؟باروتیییییی

ولی باروتی جوابی نداد....











































میخوای بدونی باروتی مرده یا زندس؟ میخوای بدونی بعدش چی میشه؟ نظر بده

نظرات 2 + ارسال نظر
pani جمعه 5 آبان 1396 ساعت 11:37

جییییغ نههههه

فلاترجین شای یکشنبه 15 مرداد 1396 ساعت 11:22

جییییییییییییییییییغ.فلاترجین احمق باروتی و کشتی

فلاترجین:بهدمن چه؟بدجنسیرتو خونمه.من خیلی شیطانی هستم ایولللللل

اریانا:جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ من کی اومدم تو داستان؟هوراااااااا

من و اریانا و فلاترجین:ادامهههههههه

اره معلومه خیلی بدجنسی

اخییییییی نمیدونستی؟

چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد