سرزمین دوستی
سرزمین دوستی

سرزمین دوستی

Cartoon Land

قسمت 28 سرزمین جادوگری و قسمت 5 فصل 4

 ادامههههههههه


 


دوروتی: باروتییییییی باروتیییییی! چه بلایی سر داداشم اومده؟

سان: نگران نباش! فقط زود ببریمش مدرسه تا خوبش کنن

دوروتی: باشه

بعد تند سمت مدرسه رفتن!

__________

اریانا: خب دیگه من برم! اگه شب خواستی میتونی بیای پیشم اگه هم نخواستی میتونی پیش بقیه باشی!

سابرینا: ممنون

اریانا: بای

سابرینا: بای

بعد سابرینا شروع کرد قدم زدن : اگه میتونستم جادو کنم الان دوستامو میدیدم! خیلی بده که یه جادوگر و از جادو دور کنن! به قول باربارا جادوگر جادوگر بوده که بهش جادوگر گفتن! اگه میتونم جادو کنم واسه اینه که جادوگرم! 

بعد موند : واییییییییی درستهههههههه.........ولی......چقدر دلم براش تنگ شده......

_____________

تلما: ژولیت خانووووووم

ژولیت: بله؟

تلما: بلا سر باروتی اورده

ژولیت: کی؟

تلما: فلاترجان

سان: فلاترجین

ژولیت دستش و رو سر باروتی گذاشت و دید نمیتونه متوجه بشه

ژولیت: بذارید ببینم دلش چی میخواد

بعد جادو کرد و چیزی که باروتی میخواست

نشون داده شد

__________

-: ام سلام! شما؟

سابرینا : سابرینا هستم

-: شما جادوگرید؟

سابرینا : امممم از کجا فهمیدی؟

-: راستش حرفاتونو شنیدم

سابرینا : اها.....

-: انتونیو هستم

سابرینا : خوشبختم

انتونیو:چرا نمیتونی جادو کنی؟ چرا اگه جادو کنی؟

سابرینا : اوه....خب من....

-: هیییییی انتونیو بیا اینجا

انتونیو: متاسفم

و رفت پیش اون

سابرینا: مهم......نیست!

________

دوستای سابرینا : وایییییییی

ژولیت: چرا گریه میکنید؟

دوستای سابرینا: دلمون براش تنگ شده

ژولیت : اها  خب...فهمیدم چیکار کنم

بعد با جارو رفتن پیش فلاترجین 

فلاترجین : میبینم که بازم دنبالم اومدید چی شده؟-_- نه اقا سابرینا رو نمیارم

ژولیت: تو مجبوری! به دانش اموز ما صدمه زدی اونم فقط با سابرینا خوب میشه!

فلاترجین : اون وحشیه بهم حمله کرد

ژولیت : اون وحشی نیست  اون دانش اموز منه

فلاترجین : خب باشه! 

تلما : امروز روز جادوگراس! روزی که مدرسمون درست شد! بذار امروز سابرینا پیشمون باشه!....

________

اون دختره و انتونیو اومدن پیش سابرینا

-: من دیکالدی هستم! شنیدم جادوگری نه؟ 

سابرینا : بله

دیکالدی: سعی کن دروغ نگی

چندین نفر دیگه وقتی این سه نفر و با هم دیدن دورشون جمع شدن

دیکالدی: تو جادوگر نیستی

سابرینا : از کجا میدونی؟

دیکالدی: اگه جادوگر بودی الانتو دنیای خودت بودی!

سابرینا: من همین دیشب تو دنیای خودم بودم تا اینکه من و اوردن اینجا

دیکالدی: هیچوقت یه جادوگر دنیاشو عوض نمیکنه

سابرینا: گفتم من و اوردن اینجا خودم که نخواستم

دیکالدی : نخیر جادوگرا براشون مهمه که جادوگر باشن هیچوقت جادوگری رو مجبور نمیکنن که جادو نکنه

سابرینا عصبی شد : یه اتفاقایی افتاده که من میدونم و نمیخوام یادشون بیارم! من....

دیکالدی وسط حرفش : اگه میتونی جادو کن

سابرینا : من نمیتونم

دیکالدی: پس جادوگر نیستی! دروغ نگو

ادمایی که اونجا بودن شروع کردن مسخره کردن و خندیدن

سابرینا تحملش تموم شد و جادو کرد

همه سکوت کردن

سابرینا بازم جادو کرد

سابرینا : میبینی؟ این جادوعه

بازم جادو کرد

________

فلاترجین: خب....

یه دفه میبینه اژدهاها با سرعت دارن سمت مدرسه میرن

فلاترجین یه لبخند شیطانی زد

بقیه جادوگرا با سرعت دنبال اونا رفتن و سعی کردن جلوشونو بگیرن ولی فایده نداشت

اژدهاها شروع کردن مدرسه رو اتیش زدن

همه جادوگرا با شنیدن صدای پای اژدهاها از اونجا بیرون اومدن جز باروتی که بی هوش بود

ژولیت : اوه نه باروتییییییییی

بعد سریع رفت تو مدرسه

سان : نه لطفا صبر کنیییید نرییید

یه دفعه مدرسه منفجر شد

فلاترجین : ههههههههه

___________

سابرینا یه دردی رو توی قلبش احساس کرد و جلوی چشماش مدرسش و که اتیش گرفته بود و دید

سابرینا شکه شد و افتاد

سابرینا : منه احمق......بخاطر اینا زندگیمو نابود کردممممم

بعد بلند شد و سمتشون اتیش پرت کرد

همه جیغ زدن و فرار کردن

اریانا که صدای جیغشونو شنید دوید پیش سابرینا

اریانا: سابرینا تو نباید اینجوری بکنی

سابرینا: باعث شدن مدرسم اتیش بگیره

اریانا: اروم باش درست میشه!

سابرینا : اگه دوستام بمیرن من هیچوقت خودم و نمیبخشم

_____________

سان: اوه همچی تموم شد!

ریتا: نه همچی تموم نشده ژولیت خانوم اونجاس!

بعد همه دویدن سمت ژولیت

سان: ژولیت خانوم حالتون خوبه؟

ژولیت: آه نه اینطور نیست......ما مدرسه رو از دست دادیم

نووا: اونم تو روزی که ساخته شد

دوروتی: باروتی هم حالش خوب نشده 

ژولیت : نگران نباشید

فلاترجین : اوه مدرستون اتیش گرفته؟ ههههههه

 دوروتی: اصلا خنده نداره! 

فلاترجین: ولی برای من داره!سابرینا بهتون خیانت کرد و جادو کرد که مدرستون اتیش گرفت!

ژولیت: میدونی چرا؟ تو نمیتونی از جادوگر و از جادو کردن دور کنی! 

سان : اون حق داره جادو کنه ما باهاش بد نمیشیم

______

سابرینا از گوشه نشسته بود و به شدت عصبی بود 

اریانا: دلت گرفته؟

سابربنا: نمیدونم

جلوی پای سابرینا یکم اب جمع شده بود

سابرینا به اون اب نگاه میکنه و خودش و میبینه

بغضش میگیره 

اریانا پیش سابرینا میشینه: ناراحت نباش

سابرینا: خیلی مسخره شدم......من دوستامو میخوام نمیخوام تو این دنیای مسخره بمونم!

اریانا : اخییییییییی

در همون موقع انتونیو اروم داشت نگاهشون میکرد ....

میاد جلو

انتونیو: بخاطر رفتار خواهرم متاسفم....

سابرینا:متاسف نباش........حق داره شک کنه..........اصلا به اون چه که من جادوگرم؟

اریانا:سابرینااااااااااااا

سابرینا:باشه باشه

__________________________________
 
فلاترجین:بابا بی خیال بشید!نگاه کنید!مدرستون اتیش گرفته و خراب شده خیلی از معجون ها خراب شدن و وسایل خیلی ها سوختن حتی وسایل با ارزششون! کلی خاطره پاک شد و شما میدونید اگه بخوام میتونم کل شما رو از بین ببرم

ژولیت:خودت خواستی

بعد یه جادو کرد و فلاترجین پرت شد اونور و چوب جادو و جاروی سابرینا رو گرفت

ژولیت: متاسفم.این راه بهتریه برای هممون.......
















































زرنگی ؟ برای ادامه نظر پلیز
نظرات 4 + ارسال نظر
علی پنج‌شنبه 22 فروردین 1398 ساعت 10:52

pani جمعه 5 آبان 1396 ساعت 11:42

محشرههههههه
ادامههههه

ممنونم پانیحتما

فلاترجین اونت شنبه 28 مرداد 1396 ساعت 20:26

فلاترجیننننننننننننننننننننننننننننننننننننن.خیلی رو مخی:/

فلاترجین:خودت رو مخی؟-____________-


حقیقت تلخه فلاترجین جان-________-



من و فلاترجین:ادامههههههههههههههههههههههههه

شما دوتا همیشه بحث داریدا باشه

Estella پنج‌شنبه 26 مرداد 1396 ساعت 03:20

خیلییییی قشنگ بووود

ای جوننننننن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد