سرزمین دوستی
سرزمین دوستی

سرزمین دوستی

Cartoon Land

قسمت 31 سرزمین جادوگری و قسمت 8 فصل 4

ادامه 

باروتی : خب سابرینا......راستش........من..........از همون زمانی که دیدمت ازت خوشم اومد و از نظرم تو دختر خیلی خوبی هستی و.......وقتی امروز من رو نجات دادی خیلی بیشتر ازت خوشم اومد.......تو خیلی دختر باهوش و مهربونی هستی......نسبت به دوستات حساسی و براشون هرکاری میکنی....

سابرینا : هه............ام...............................لطف داریشاید منم همینطور باشم

باروتی : واقعاااااااااااا؟ ام.....یعنی چیزه.....

سابرینا: اره اره 

باروتی تعجب کرد : از کی؟......

سابرینا: از همون بچگی

باروتی : باور نکردنیه.......خب.....پس میشه از این به بعد بیشتر با هم باشیم؟

دوروتی اروم زد به سان و اروم : دیدی ؟ اینطوری بیشتر میتونیم اذیتشون کنییییییییم 

سان : اره! خیلی هم خوبه 

سابرینا: خب....تنهایی منظورته ؟

باروتی : اره درسته تنهایی

سان : پس نمیشه ما باید باشیم قبول نیست

ریتا و دوروتی : اره درستهههههه

سابرینا : مثلا میخواین بیاین چیکار؟

ریتا : میخوایم ببینیم شما تو تنهایی چیکار میکنین 

سابرینا : خب اون شکلی دیگه تنهایی نمیشه 

باروتی: بعد هم مثل الانمون رفتار میکنیم فقط شما ضایع میشین...مگه نه سابرینا؟

سابرینا: اره درسته

سان و ریتا: چییییییی؟ ای بابا

دوروتی: حداقل به من که خواهرتم بگو چیکار میکنین

سان و ریتا: دوروتیییییی -______-

نووا: چه مشتاقین بی خیال بابا

تلما: بعد یه روز شماها عاشق میشید اینا تلافی میکنن

دوروتی و ریتا و سان برایت : شما ساکتتت 

ژولیت: بهتر نیست اول مدرسه رو درست کنیم؟

همه : اوه.....اره درسته

بعد هرکس مشغول کاری شد و سعی کردن با هم مدرسه رو درست کنن

سابرینا و باروتی وظیفه داشتن وسیله های بقیه رو پیدا کنن و درست کنن

سابرینا همینطور که میگشت به یه البوم میخوره

برش میداره و نگاهش میکنه.

سابرینا : این البوم منه....یکم خراب شده....اما میشه درستش کرد

بعد با جادو درستش کرد

تو اون البوم  عکسای سابرینا و دوستاش بود

____________________________

باروتی همینطور که میگشت به یه دفتر میخوره

نگاهش میکنه...اونم دفتر خودش رو پیدا کرده بود...درستش میکنه...

تو اون دفتر پر از خاطره بود.....

باروتی دفتر و برمیداره و شروع میکنه قدم زدن....

سابرینا هم با البومش قدم میزد تا اینکه به هم خوردن

سابرینا: اخخخ ببخشید باروتی 

باروتی: اشکال نداره...اون چیه دستت؟

سابرینا به البوم نگاه کرد : تو این البوم عکسای دوستامونه.

باروتی: تو این کتابی که من هم دارم خاطرات دوستامونه

بعد شروع کرد و یه خاطره رو برای سابرینا خوند

سابرینا هم عکس همون خاطره رو پیدا کرد

سابرینا : ایناهاش....درست همینجاس!

با دیدن عکسا دوباره خاطرات یادشون اومد و تو فکر بودن

باروتی : عه اینجا رو نگاه چوب جادوتو گرفته بودم یادته؟ اون روز برای تمرین پیش مادرت اومده بودیم....بهمون تمرین داده بود رو چیزی جادو امتحان کنیم و اونو تبدیل به چیز های دیگه ای کنیم یا بهش چیزی اضافه یا کم کنیم....من اون روز تمرینم رو انجام نداده بودم برای همین چوب جادوتو ازت گرفتم و تو فکر کردی نیاز دارم اما باهاش میخواستم رو تو جادو انجام بدم و وقتی جادو میکردم عصبی میشدی و میخواستی چوب جادو رو ازم بگیری . همون موقع سلنا اومد و خوشش اومد و ازت عکس گرفت.تو عکس تو خیلی عصبی بودی و هی میگفتی چوب جادومو پس بده 

سابرینا بدون اینکه بخواد همون صفحه و همون عکس رو باز کرده بود و نگاه میکرد

باروتی نگاهش میره سمت اون عکس که سابرینا سریع صفحه رو عوض میکنه

باروتی : البوم و بده به من ببینم

و البوم و سریع ازش میگیره

سابرینا : پسش بده لطفا

و دستش و سمت البوم میاره اما باروتی البوم و دور نگه میداره

باروتی : لج نکن بزار اون عکس و ببینم

سابرینا : فقط خواهش میکنم اون و بده به من نیاز نیست اون عکس و نگاه کنی

باروتی:  اما چرا خیلی بامزه شده بودی هی غر میزدی

سابرینا : من هیچ هم غر نمیزدم حالا لطفا البوم و بده به من

باروتی: عمرا بدم بهت

سابرینا : بدتش دیگه 

باروتی : فقط یه لحظه

سابرینا : همون یه لحظه هزار تا بدبختی میاره 

باروتی: کی این رو گفته؟

سابرینا: من گفتم و میدونم درسته

باروتی : اصلا درست نیست

سابرینا: از کجا میدونی ؟ معلومه که درسته

باروتی: تو از کجا میدونی که درسته؟

سابرینا: چون تو کتابا خوندم

باروتی: تو هیچ کتابی همچین چیزی ننوشته

سابرینا: باشه تو خوبی حالا البوم و بده به من

باروتی: متاسفم نمیشه

سابرینا: لطفاااااا

یه دفعه صدای خنده اومد.ریتا و دوروتی و سان برایت بودن

سان برایت : آاااافرین.به کارتون ادامه بدید خیلی مشتاقم بدونم بعدش چی میشه

ریتا : چقدرررر باحالیین

بعد هر سه تاییشون میخندن

دوروتی: هی باروتی...تاحالا اینطوری ندیده بودمت ! چیه دلبری میکنی؟

باروتی: دوروتی تو یکی ساکت

دوروتی: ها ها اگه ساکت نشم چیکار میکنی؟

باروتی: دوروتیییییییی

سان : سابرینا پیشرفت کردی

سابرینا : بس کن سان

ریتا: اوووووه سابرینا خجالت کشیدههههه

سابرینا خجالتش بیشتر شد

دوروتی: اخییییییییییییییییی

سابرینا : کافیه

باروتی البوم و به سابرینا داد و سریع فرار کردن

سان : اخه از چی فرار میکنن همه میدونن اون دوتا عاشق هم هستن

ریتا : دیدی داشتن چیکار میکردن؟

دوروتی: وای از داداش من بعید بود 

سان : باید بریم دنبالشون

ریتا و دوروتی: ارهههههه

ژولیت: ولی اول باید به کار های دیگتون برسین بعدا برین تو زندگی مردم فضولی

هر سه تا : ای واااااااای

______________________________

سابرینا میره یه گوشه و اون عکس رو باز میکنه

سابرینا : خودش و تو اون تصاویر میدید....

-: سابرینا جان.....میشه چوب جادوتو بدی زودی بهت برش میگردونم

سابرینا : ا....ا....البته.بفرما.....یید
 
و چوب جادو رو سمت باروتی اورد  

باروتی: راحت باش بگو بگیر 

سابرینا : و....ولی...نمیتونم.....

باروتی:ما دوستیم راحت باش

سابرینا: ازم بزرگترین

باروتی: عه سابرینااااا

سابرینا : ببخشید دست خودم نیست 

باروتی: اشکال نداره خب یکم جادو کنم

سابرینا: باشه

باروتی جادو کرد و سابرینا گربه شد

سابرینا : میوووووووو

باروتی : وای اگه گربه بشی خیلی ناز میشی

سابرینای گربه همونطور که غر میزد خجالت کشید و ساکت موند

باروتی موذی نگاه میکرد : اگه میمون بشی چی؟

چوب جادو رو چرخوند سابرینا فرار میکرد و نمیخواست جادو بهش بخوره باروتی هم دنبال سابرینا دوید و گرفتش

باروتی : گرفتمت گربه کوچولو

سابرینا : میووووووووووو

باروتی خندید و جادو کرد

سابرینا میمون شد

باروتی ولش کرد : وایییی خیلی زشت شدی

سابرینا ناراحت شد

باروتی سریع اونو تبدیل به اهو کرد و سابرینا فرار کرد و دوید و رفت

باروتی: سابرینا کجا میری؟

- سابرینا؟

سابرینا یهو کتاب و بست : وای!اوه شمایید ژولیت خانم؟ ترسیدم

ژولیت: اون چیه دستت؟

سابرینا: هیچی

ژولیت با یه نگاه شکاکی : به کارت برس

سابرینا: باشه

سابرینا میره و به باروتی میرسه

باروتی: بههههه

سابرینا: متاسفم ولی این دفعه فقط با هم اینجا رو درست کنیم! موافقی؟

باروتی: اووووووه چه سریع و خونسرد! باشه حتما

سابرینا لبخند زد

بعد وسیله های گمشده ی بقیه رو پیدا میکردن و درستش میکردن

کم کم کار اونجا تموم میشه

ژولیت: با هم میریم ببینم کسی زخمی شده یا نه

همه : باشه

همینطور که میرفتن......

-: جییییییییییییییییییییییغ

ژولیت: صدای چی بووود؟

سابرینا خاطره هاش و با یکی یادش اومد ولی نتونست بشناسه اون کیه

سابرینا: صد.....صداش..........اش...ناس.....
























برای قسمت بعدی ۵ نظر 
نظرات 3 + ارسال نظر
گل زینب پرنسس توآلایت پنج‌شنبه 16 فروردین 1397 ساعت 10:42 http://pony-tina.blogfa.com

سلام دفعه پیش آدرس وبلاگمونو نزده بودم. من مدیر نیستم ها نویسنده ام.
لطفا به وبلاگمون سر بزن پشیمون نمیشید! اگه رفتی ، اول برو مطالب قدیمی تر و داستان« شروعی تازه» رو بخون خوبه. بعد........... این کارو که کردی نظر بده تو یکی از پستام تا بگم چیکار کنی.

باشه حتما

گل زینب پرنسس توآلایت چهارشنبه 15 فروردین 1397 ساعت 22:53

سلام اینجا مگه وبلاگ پونی ها نیست پس چرا تو دایتانت طه نفر از پونی هاهم نیست؟ بدنبود ادامه
عیدت مبارک

ممنون . نه وبلاگ پونی ها نیست همچنین

فلاترجین جمعه 20 بهمن 1396 ساعت 21:52

جیییییییییییییییییغ عالیییییی ادامههههههه

باشه حتما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد