-
قسمت دوم سرزمین جادوگری
جمعه 7 اسفند 1394 20:26
برو ادامه ویوار: دخترا اماده هستین؟ ما : بلههههههه ویوار: گفتم اماده هستین؟ ما : بلهههههههههههههههه ویوار: گفتم اماده هستین یا نه ؟ ما : بلهههههههههههههههههههههه ویوار: گفتم اماده هستین ولی نه این بارو شوخی کردم بیاین برین مسابقه بدین ما تندی رفتیم تا مسابقه بدیم بعد نوبت من شد تا با سانتس مسابقه بدم چوب جادوهامونو...
-
قسمت اول سرزمین جادوگرا
یکشنبه 2 اسفند 1394 23:48
خب خب خب عزیز جون چرا موندی داری منو نگاه میکنی خب بپر ادامه دیگه خب من یه دختر دبیرستانی بودم که یک روز معلمم بهم میگه که به سرزمین جادوگرا برم و اونجا زندگی کنم و منم رفتم.وقتی به اونجا رسیدم به خودم گفتم خودم : نکنه اینجا پر از جادوگرای پیر باشه ، نکنه منو جادو کنن در همون موقع یه دختری جلوم اومد و گفت : سلام اسمم...
-
خب داستان خواهرای جادویی بسیار بسیار طولانیه برای همین یه داستان دیگه درست کردم
یکشنبه 2 اسفند 1394 22:57
همین شکل که گفتم ، داستان خواهرای جادویی خیلی خیلی طولانیه برای همین یه داستان دیگه به اسم (( سرزمین جادوگرا )) درست کردم اسمم سابریناست خب اینم منم *********************
-
داستانم خواهرای جادویی قسمت .چهارم (( پیدا شدن صنم ))
پنجشنبه 22 بهمن 1394 01:15
باید بری ادامه که بخونی هم پریا ترسیده بود و هم سحر پریا : خب حالا چیکار کنیم ؟ سحر : بازم بدوییم و بازم دوییدن تا به ۲ راهی رسیدن پریا : خب دیگه بیا با هم یار شیم خب بگو از کدوم ور بریم سحر : باشه پریا یار میشیم ، خب بیا از سمت راست برو و من از سمت چپ پریا : باشه ، پس بریم صنم که تو جنگل بود یه غاری رو دید و گفت : خب...
-
پینکی مین تنها
شنبه 17 بهمن 1394 20:27
-
پینکی مین
شنبه 17 بهمن 1394 17:52
-
من دارم گربه میپرونم
پنجشنبه 15 بهمن 1394 21:15
-
سانست شیمر
پنجشنبه 15 بهمن 1394 21:06
-
نظرسنجی که اسمم چیه این نظرسنجی یه مسابقه بوده و اونایی هم که گفتن نگین برنده هستن
پنجشنبه 15 بهمن 1394 20:34
-
نظرسنجی که برای چی میاین وبم
پنجشنبه 15 بهمن 1394 20:26
-
و نتیجه ی نظر سنجی که کدومو دوست داری اولیش
پنجشنبه 15 بهمن 1394 20:11
منظورم از شهر دار شهر دار پونی هیل بود و ای خدااااا خیلی ازتون ممنونم سانست شیمر ۲۵ رای وااااااقا ممنونم مرسیییییی
-
نتیجه ی نظرسنجی که کدومو دوست داری؟
پنجشنبه 15 بهمن 1394 20:04
سلام نتیجه نظر سنجی رو اوردم
-
اومدم یه نصیحت خوب رو بگم
سهشنبه 13 بهمن 1394 21:03
سلام دخترا میخواستم بگم که همیشه سعی کنین با ادم هایی که تنها هستن و یا بی پناه هستن خوبی کنین اونا هم نیاز به محبت دارن وقتی کسی ناراحت و تنها یه گوشه نشسته نگید این ادم حتما یه ادم بده که داره ناراحتی میکشه یا گداست اگه هم گدا اشه برید پیشش بنشینید و سعی کنین خوش حالش کنین اونا دلشون شادی میخواد دلشون مهربانی میخواد...
-
عکس از خودم وقتی از مدرسه میام ولی نخواستم پوشش داشته باشم مو گذاشتم
چهارشنبه 7 بهمن 1394 21:41
-
اومدم درباره دختری حرف بزنم که عفت کلام نداره
دوشنبه 21 دی 1394 20:33
سلام عزیزای دلم خوش اومدین من اومدم درباره ی دختری حرف بزنم که عفت کلام نداره مثل سارینا که میاد تو وبم و با بی عفتی به من فحش میده. منم نظرشو ثبت کردم تا همه ی شما ببینین و متوجه بشین این دختر چقد بی ادبه شاید این دختر میاد تو وبلاگتون و به جای شما به دوستای خوب شما فحش میده این دختر این قد بده که حتی نمیشه در بارش...
-
دخترا یه خبر
شنبه 19 دی 1394 22:00
یه دختری به نام safina به همه فحش میده هر وقت دیدینش جوابشو ندین میاد تو کافه ی پونی های قاتل به فلاترجین دوستم و دوستامون فحش میده هر وقت دیدینش هیچ جوابشو ندین فکر کنم این هموندختری هست که میاد تو وبای شما و به دوستاتون فحش میده
-
عکس شخصیتام به شکل پونی
جمعه 18 دی 1394 21:42
ببخشید فقط سه تا شونو گذاشتم برو ادامه این نگین هستش این مرجان هستش اینم اذردخت هستش
-
داستانم قسمت سوم خواهران جادویی (( این قسمت بچه دار شدن خواهرای جادویی و گم شدن دختر سونیا ))
جمعه 18 دی 1394 20:37
برو ادامه که کلی بهت خوش بگذره نظرم بده بی نظر نرو بعد از اینکه خواهرای جادویی به هم خوب شدم با هم قدم زدن و کلی هم بهشون خوش گذشت چند مدت گذشت تا زمانی که خواهرای جادویی دختر دار شدن . نازنین اسم دخترشو ادینه گذاشت و سونیا اسم دخترشو صنم گذاشت و نگین اسم دخترشو یسنا گذاشت و دربا اسم دخترشو یلدا و سوفیا مهتاب و مرجانم...
-
همه به گوش باشیییییین
یکشنبه 6 دی 1394 22:01
من یه مسابقه گذاشتم هرکسی باید یه داستان بنویسه وتو پیغام ها به من بده کسی که بهترین داستانو بنویسه برنده ی این مسابقه هستش فقط ۸ نفر میتونن شرکت کنن . فقط تا اخر ماه بهمن فقط دارین باید اسم داستان هایتونم تو پیغام ها بنویسین یادتون باشه پیغام ها همون تماس با منه داستانتونم باشت ۳ یا ۲ سفحه باشه خب من برم خوش باشین
-
داستانم قسمت دوم (( خواهران جادویی ))
سهشنبه 1 دی 1394 20:05
خب اینم ادامه ی داستاااانم من کجااااام ، شماها کی هستین مرجان : من مرجان هستم و همین طور که میبینی ادم بدی نیستم ما دیدیم تو اینجا افتادی گفتی ببینیم حالت خوبه. سانیا : ام ... مرسییی امروز که داشتم از دبیرستان بر میگشتم یه صدای بلندی به وجود اومد وقای رفتم ببینم فقط یه نوری رو دیدم که منو میهوش کرد . سونیا : ما...
-
پینکی مین
سهشنبه 24 آذر 1394 20:43
-
اپل بلووووم دایمونتیارا رو میکشه
سهشنبه 24 آذر 1394 20:38
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 آذر 1394 21:41
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 آذر 1394 21:38
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 آذر 1394 21:10
-
نشونه لونا
دوشنبه 23 آذر 1394 21:04
-
داستانم (( قسمت اول )) (( خواهرای جادویی ))
جمعه 20 آذر 1394 20:57
خواهشن نظر بدین خوش باشین به نا م خدا سانیا دختری بود که در دبیرستانی زندگی میکرد و خیلی هم مهربون بود . روز از روزی که سانیا به خانه بر میگشت سانیا : آه خسته شدم امیدوارم امروز تو خونه روز خوبی باشه بعد صدای بلندی اومد و همه ترسیده بودن سانیا : وااای این دیگه صدای چیه . سانیا بدونه ترس به سمت صدا رفت ، اما وقتی به...
-
سلاام من دیگه تو وبلاگ عکس میذارم
پنجشنبه 19 آذر 1394 21:29
-
توایلایت
پنجشنبه 19 آذر 1394 21:22
-
پینکی مین و پینکی پای
چهارشنبه 18 آذر 1394 21:27