-
خیلی عکسه جالبه :-)
یکشنبه 20 تیر 1395 03:53
-
چقد خفنه!
یکشنبه 20 تیر 1395 03:48
خیلی وقته عکس تو وبلاگم نزاشتم ، اینم یه عکس خفن از پینکی مین
-
قسمت ۲۰ سرزمین جادوگری و مسابقه ی بزرگ
یکشنبه 20 تیر 1395 03:37
خب من بازم قسمت جدید گذاشتم در صورتی که گفته بودم برای ادامه ۱۰ نظر ولی ۲ نظر داشتم بعدش ههمون میری تو اون قلعه ، اون قلعه خیلی ترسناک بود و صدای های وحشتناکی از توش میومد انه لیز : این صداها از کجا میان ؟ دایمند : نمیدونم ولی هر صدایی هست خیلی وحشتناکه لیندا : واقعا ترسناکه ؟ به نظر من خیلی هم جالبه شارلوت : خب تو...
-
قسمت ۱۹ سرزمین جادوگری و مسابقه ی بزرگ
جمعه 18 تیر 1395 17:41
چرا نگاه میکنی؟ یعنی واقعا نمیدونی کجا بری ؟ خب پس اگه میدونی برو ادامه لطفا اژدها هنوز نباخته بود من به دایسفیل میگم : دایسفیل باید یه کاری بکنیم ، گروه ستاره ی آتشین که سپرا و بقیه توشن خیلی قدرت هاشون زیاده ، باید یه فکری کنیم این شکلی اونا میبرن دایسفیل : نگران نباش با وجود امیلی ، وایلت ، رینبو دایمند ، فلاترجین...
-
مامانه سابرینا
شنبه 12 تیر 1395 02:14
اینم عکس مامانش ، لطفا زودی تو خونواده انتخاب کنید ، اخه انتخاب کنبد تو داستانم میاید
-
قسمت ۱۸ سرزمین جادوگری و مسابقه ی بزرگ
سهشنبه 8 تیر 1395 18:20
ادامه صدا ترسناک شد و بلند ، همه ی کسایی که داشتن بات گروه های دیگه میجنگین وایسادن و به صدا دقت کردن وقتی بر میگردن یه اژدها ی گنده رو میبینن ویوار : من این اژدها رو به اینجا اوردم که ببینم کدوم گروه میتونه این اژدها رو شکست بده اینم عکس اژدها خیلی از جادوگرا با دیدن این اژدها ترسیدن همون موقع نایتمر اسنو صدای خیلی...
-
سابرنای واقعی
دوشنبه 7 تیر 1395 22:24
برین ادامه عکس های سابرینا ی واقعی رو اوردم
-
قسمت ۱۷ سرزمین جادوگری و مسابقه ی بزرگ
دوشنبه 7 تیر 1395 20:29
استلا هی به سمت امیلی وسیله پرت میکرد و امیلی خیلی سریع این ور و اون ور میرفت و هیچ چیزی بهش نمیخورد امیلی با جادوش به دست استلا صدمه زد و دستش ناجور درد گرفت امیلی : اخیییی دستت درد گرفت؟ استلا : هییییی از اون ور نایتمر اسنو تا صدایی ایجاد میکنه که بقیه اصیب ببینن استلا رو سر نایتمر اسنو یه سنگ نه میلی گنده میندازه...
-
قسمت ۱۶ سرزمین جادوگری
دوشنبه 7 تیر 1395 18:03
ادامه من تندی از خواب پا میشم و تندی به سمت دانشگاه میرم تا برای مسابقه اماده شم در کلاسمونو باز کردم و رفتم پیش دایسفیل و بقیه چند دقیقه بعد وقتی همه اومده بودن ویوار هم میاد و همه رو از کلاس بیرون میکنه همه ی بچه ها حتی دانشگاه سانتس ابنا هم بودن ، ویوار اومد و گفت : گروه ها رو براتون میخونم شماها برای مسابقه...
-
مصاحبه با جسیکا
یکشنبه 6 تیر 1395 05:36
مصاحبه با جسیکا رو اوردم پس برو ادامه ⭐ اینم جسیکا هستش ⭐ ساعت ۵ صبح بود و من خوابیده بودم جسیکا اروم اومد تو اتاقم و در محکم با اعصبانیت بست من تندی پا شدم و دوباره موهام سیخ سیخ شد بعدش موهام و تندی صاف کردم و : جسیکا اروم بگیر چی شده ؟ جسیکا : خودت یادت نمیاد دختره ی فراموش کار ؟ باید با من مصاحبه کنی من : مصاحبه ؟...
-
اینم ثبت نامیه B-)
یکشنبه 6 تیر 1395 05:08
سلام خوشگلا شماها دوست دارین کسی تو خانواده ی سابرینا شین؟ شمصیتت پسر هم باشه اشکال نداره دختر هم باشه اشکال نداره اینا خالیه ولی باید شخصیتت جادوگری بلد باشه و جادوگر ماهری باشه خب شروع کن انتخاب کن بابا هم میشه چون من هنوز برای باباش فکری نکردم ⭐ عمه ⭐ ⬅ ❇ ماندانا ❇ ⭐ دایی ⭐ ⭐ دختر عمه ، پسر عمه ⭐ ❄ دختر عمه ⬅ ❄...
-
قسمت ۱۵ سرزمین جادوگری
دوشنبه 31 خرداد 1395 02:34
سایمون : لطفا همگی به ادامه بریییییییییییین من مثل همیشه از خواب پا میشم و لباس جادوگریم و میپوشم و تندی میرم پایین اما وقتی به در رسیدم تا از خونه برم بیرون دیدم در بسته بود به ساعت نگاه میکنم و میبینم ساعت ۵ صبحه آهی میکشم و با خودم میگم : کاشکی به مامان میگفتم که فردا قراره زودتر از هر روز همه بیان دانشگاه یه دفعه...
-
قسمت ۱۴ سرزمین جادوگری
پنجشنبه 27 خرداد 1395 17:17
صبح بود ، من از خواب پا میشم و تندی لباسای جادوگریم و میپوشم و میرم پایین ، وقتی نزدیک در خونه میشم سایمون : سابرینا کجا داری میری ؟هنوز صبحونه نخوردی ! من : اشکال نداره تو بوفه دانشگاه میرم یه چیزی میخرم و میخورم سایمون : خیل خب باشه پس برو من : خداحافظ سایمون : خداحافظ و رفتم به سمت دانشگاه (( من اون موقع ها میگفتم...
-
برای دایمند جونم
یکشنبه 23 خرداد 1395 00:55
-
پیامی از سوی خدا به بنده های دل شکسته....
شنبه 22 خرداد 1395 21:48
می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود. همان دل های بزرگی که جای من در آن است، آن قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم. دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش! هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است! اما من نمی خواهم تو همان باشی! تو باید در هر زمان بهترین باشی. نگران شکستن دلت نباش!...
-
۶ تریقه اسان به دست اوردن ثواب بعد از مرگ
جمعه 21 خرداد 1395 14:17
-
مصاحبه با کلوئی
جمعه 21 خرداد 1395 02:25
ایشون کلوئی هستن نخواستم با لباس جادوگری بکشمش ، اخه با تبلتم کشیدمش صبح بود ، جسیکا و سلنا اومدن بالای سرم ، جسیکا و سلنا : سابرینااااااااا من تندی از سرجام با شدم و موهام سیخ سیخ شد : وااااای چه خبرههههه ؟ هان ؟ جسیکا سلناااااا سلنا : جسیکا بهم گفت بیدارت کنیم جسیکا : عههههه،من نگفتتتتمممم من : میشه بگین چه خبره؟...
-
مسابقه
یکشنبه 16 خرداد 1395 22:30
سلام از عنوان معلمومه که میخوام مسابقه بزارم اطلاعات مسابقه اون پایین شما برگه ی سفید خط داری رو مشاهده میکنین که باید رو اون خط ها بنویسید باید از احساستون نصبت به من بنویسین اگه هم دوست ندارین احساستونو نصبت به من بنویسین میتونین نصبت به دوستتون بنویسین و به من بدین تا من به کسی که براش نوشتین بدم خب من دیگه برم ،...
-
نظرسنجی
جمعه 14 خرداد 1395 16:19
اگه من و دوست داری 1 بزار اگه دوسم نداری 2 بزار اگه حرف نگفته ای داری 3 بزار اگه تو دلت چیزی هست و دوست داری بگی 4 بزار اگه از شخصیتم خوشت میاد 5 بزار اگه دلت برام تنگ شده 6 بزار خواهش میکنم همه جواب بدین
-
چند در صد ازم بتون میاد و چند درصد ازم خوشتون میاد؟
پنجشنبه 13 خرداد 1395 21:19
لطفا حقیقت و بگین و دلیل هم بیارین
-
تقدیم به عششششقم شاینی دش عزیز
شنبه 8 خرداد 1395 20:47
http://swww.aparat.com/v/fMZH0 این ادرس و تو اینترنت بنویس و دانلودش کن این مال وقتی هست که تو میای
-
قسمت سیزدهم سرزمین جادوگری و قسمت اخر اردو
پنجشنبه 6 خرداد 1395 12:05
من از خواب بیدار شده بودم تا خترا رو به گردش ببرم اما تا رفتم لباس بپوشم یکی بهم زنگ زد، گوشی رو نگاه کردم و دیدم ویواره!!! گوشی رو جواب دادم من : الو ، سلام ، خوبین؟ ویوار : سلام سابرینا ، خوبم ، خوبی؟ من : بله خوبم ، کارم داشتین؟ ویوار : میخواستم بگم که امتحانای جادوگری داره شروع میشه ، تو باید بیای مدرسه ، البته...
-
عکس های پینکی مین
چهارشنبه 5 خرداد 1395 15:53
فعلا همینا بسته بازم میزارم
-
قسمت دوازدهم سرزمین جادوگری همراه اردو
چهارشنبه 5 خرداد 1395 11:34
بالاخره بعد از مصاحبه رفتم که دخترا رو بیدار کنم اما وقتی رفتم هیچکی تو اتاق نبود من : وااااای نه یعنی کجا رفتم الان من چجوری پیداشون کنم تو این جنگل که دوستام و اوردم کلی چیزهای ترسناک و خطرناکی هست که ممکنه سرشون بلا بیاره تندی لباس جادوگریم و پوشیدم و چوب جادوییمو برداشتم و رفتم بیرون همه جا دنبالشون گشتم همینطور...
-
مصاحبه با دایسفیل
سهشنبه 4 خرداد 1395 13:37
اره درسته ، این دختر دایسفیل هستش خب دیگه برو ادامه صبر کن صبر کن یعنی همش من باید بگم برو ادامه! اخه خجالت نمیکشی دیگه با سواد شدی! خیل خب بابا دعوا نگیر و داد نزن! باشه بابا تو خوبی! حالاباید کجا بری؟ افرین من خوابیده بودم دایسفیل در میزنه و سریع میاد تو من : سلام دایسفیل، چی شده چرا الان بیدار شدی! دایسفیل : یعنی...
-
تقدیم به تمامی دوستای مجازیم
دوشنبه 3 خرداد 1395 01:35
ادامه براتون چندین کلمه ی دوستی اوردم دوست عجب اهمیت خوبی ست... میتوانی با او خودِ خودت باشی … میتوانی دردهایت را … هرچندناچیز … هرچند گران … بی خجالت با او در میان بگذاری …! از حماقت هایت بگویی … دوست انتخاب آزاد توست،اختیار توست …! نامش را در شناسنامه ات نمی نویسند …! نامت را در شناسنامه اش نمی نویسند …! دوست عرف...
-
قسمت یازدهم سرزمین جادوگری
یکشنبه 2 خرداد 1395 00:38
ادامه صبح شد من : دختراااااااا بیدار شیییین اسنو اونت : دختر خاله سروصدا نکن بزار بخوابیم من : یعنی چی بخوابیم ؟ ساعت دقیقا ۶ صبحه اسنو اونت : من: فلی از خواب بیدار شو فلی : سابرینا یکم رحم کن، بزار بخوابیم من : اوووووف ، باشه به ساعت نگاه کردم ، ساعت دقیقا ۶:۵ شده بود کم کم تو اتاق یه بویی اومد ماندانا: سابرینا الکی...
-
من عاااااااااشق این عکسم دیگه ♥
جمعه 24 اردیبهشت 1395 01:48
-
قسمت دهم سر زمین جادوگری همراه اردو
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 22:58
خب ادامه دیگه خب ما کم کم رفتیم سرزمین جادوگری تو سرزمین جادوگرا پیاده شدیم بعدش هرکی یه نظر داد که کجا بریم دایمند : بیاین بریم پارک دایسفیل : اخه پارک کجا بودددد:-\ همه : ععععععععععععععععع ، داااایسفیلللللل دایسفیل : باشه بابا بی خیال شوخی کردم کلوئی : شوخی نکننن دایسفیل : هههه، دلم میخواد کلوئی : دللللتتتت نخواد...
-
زندگی نامه ی سابرینا
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 19:26
ادامه خب سابرینا یه دختری بود ۱۴ ساله که ۳ تا خواهر داشت اسم خواهر وسطیش باربارا بود و خواهر بزرگش سلنا و خواهر کچیکش جسیکا مامان سابرینا اونو تو یه مدرسه به اسم دختران درخشان ثبت نام میکنه و اون تا دبیرستان اونجا بود اما براش نامه اومد که اون باید به سرزمین جادوگرا بره و جادگری یاد بگیره خلاصه بهش ادرس میدن و اونم...